#مقایسه_ترجمه
◀️کتاب تازه ای از «الیف شافاک» با نام ترکیِ «Siyah Süt» در ایران با دو ترجمه و به نام های «شیر تلخ» و «بعد از عشق» منتشر شده است. امروز با همدیگر بخش کوتاهی از این دو کتاب را مقایسه می کنیم:
📙شیر تلخ/ نشرمیلکان
مترجمین: #شالیز_فدایی_نیا / #سیامک_تقی_زاده
سوال حیاتی ویرجینیا وولف را اکنون در ارتباط با خاورمیانه مطرح میکنم.
«فضولی» یکی از بزرگترین صداهای مشرق زمین است، شاعر به نام قرن شانزده که امرزه ایرانیان، عربها و ترکها برایش احترام زیادی قائل هستند. بگذارید فکر کنیم فضولی خواهری کوچکتر و در عین حال خیلی با استعداد داشت ـ به احتمال خیلی زیاد یکی داشته است ـ نام خواهرش فیروزه بود، به معنی سنگ فیروزه که هم رنگ چشمانش بود.
فیروزه بچهای تند و تیز، کاشف طبیعت، دارای تمایل به یادگیری و پر از ایدههای فراوان است. موهایش مجعد و لبخند او عمیق است و ذهنی مملو از سوال دارد که هریک پس از دیگری پیش میآید. مانند تصاویر در آینههای روبهرو، ایدههایش بیوقفه در حال تکثیر است و در فضای نامحدود گسترده میشود. تخیلات موجود در جملههای او مانند آبی که از قوس قنات سرچشمه میگیرد همیشه تازه و رها است.
او عاشق داستان هاست که هرچقدر موضوع داستان خطرناکتر و پرماجراتر باشد، به نظرش بهتر میآید. روز و شب در ماجرای داستانها غرق شده است، داستانهایی از قبیل: دزدان دریایی که جمجمهٔ انسانهایی را حمل میکردند که در کاسهٔ چشمانشان یاقوت تعبیه شده بود، فرشهای جادویی که بر فراز بازار ادویه و کاخ کریستال میچرخیدند، و غول سبز و عظیم الجثهٔ دوسری که به زبانی صحبت میکند که برای همه به جز فیروزه بیگانه است. او بیوقفه این داستانها را برای مادر، مادربزرگ و خالههایش تعریف میکند. زمانی که آنها نتوانند بیشتر به داستانهایش گوش دهند، او به سراغ مهمانها، خدمتکارها و هرکس دیگری که بشود نام برد، میرود.
بزرگان خانواده همه متفق القول میگفتند: «دختر، قدرت تخیل تو از اقیانوسها هم عمیقتر است. همهٔ این داستانها چگونه به ذهنت خطور میکند؟ آیا تو دزدکی در خواب به قله قاف صعود میکنی و صحبتهای جن و پریها را استراق سمع میکنی تا آنکه صبح از خوب بپری؟»
فیروزه با تعجب با خود فکر میکند که کوه قاف چگونه محلی میتواند باشد. چقدر دوست دارد به آنجا برود و آن را به چشمان خود ببیند. جهان پر از شگفتیها است، و برخی از گوشههای زمین شما را یاد بهشت میاندازد، این را او نه از طریق تجربه بلکه با کمک آموزش آموخته است. او آیات مربوط به بهشت را که در قرآن آمده خوانده بود آیاتی که میگفتند: «کسانی که به بهشت میروند با دستبند طلایی مزین میشوند و به آنها لباسهایی سبزرنگ از بهترین ابریشمها داده میشود.» یکی از سرگرمیهای مورد علاقه او این بود که چشمانش را ببندد و خود را در لباسهای ابریشمی فاخر، جیلینگ جیلینگ زنگولههای مچ پایش هنگامی که در کنار جریان سردترین آبها قدم میزند، چیدن میوههای آبدار ازدرختی که هرکدام از آنها از تخم شترمرغ بزرگترند، تصور کند.
ص ۴۵
📘بعد از عشق/ نشر کتابسرای نیک
مترجم: #ارسلان_فصیحی
بیایید سوالی را که ویرجینیا وولف با آن کلنجار میرود در شرایط شرق هم پیش بکشیم.
فضولی از بزرگترین چهرههای ادبی شرق بوده، از گذشته تا به امروز. گیریم که فضولی خواهری داشته ـ که به احتمال زیاد داشته ـ اسمش را هم بگذاریم فیروزه.
این فیروزه از آن بچههای زبروزرنگ بوده، دوست داشته از همه چیز سر دربیاورد: کاشف مادرزاد، قوی و با اراده. قوهٔ تخیلش هم چنان نیرومند بوده که کل روز برای خدمتکارها، مادرش، مادربزرگش و مهمانهایی که به خانهشان میآمدهاند قصه میگفته.
بزرگترهای خانه تعجب میکنند و میپرسند: «دختر، تو این قصهها را چه جوری سرهم میکنی؟ نکنه شبها میری پشت کوه قاف و با پریهای قصه قاپبازی میکنی توی خواب؟»
فیروزه کنجکاو میشود بداند کوه قاف که میگویند چطور جایی است، یا این دیار قصه کجاست. شاید جایی باشد مثل «جنت اعلی» که در قرآن توصیف شده. رودهایش کوثر است و میوههای شاخسارانش گوهر. قران کریم هم میفرماید: «آنان که وارد بهشت میشوند با دستبندهای طلا زینت مییابند و بر اندامشان لباسهایی است از حریر نازک سبزرنگ و دیبای ضخیم.» فیروزه بیش از هر چیز، به این خاطر است که میخواهد اهل بهشت باشد. در خیالاتش خودش را میبیند که در سبزهزارهای بهشت جست و خیزکنان میدود و دستبندهای طلایش جرنگ جرنگ صدا میکنند. نمیداند با این خیالبافیها حس واقعی را گم میکند. نمیداند کسانی که دوست دارند در اقلیم بیکران قوهٔ تخیل بگردند به این راحتیها به دنیای واقعی برنمیگردند، نمیتوانند برگردند.
ص ۵۵
📚 @klidar