تفنگت را زمین بگذار که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن من اما پیش این اهریمنیابزار بنیانکن ندارم جز زبان...
ادامه ...این روزها به هرچه از آسمان میآید شک دارم نکند آن گنجشکهای پرچانه که روی شاخهها صف کشیدهاند و مثل اعضای یک هیأت ژوری کوچک در گوشِ هم...
ادامه ...رنگ گنجشکهای بالارود میدهد بوی خشکسالی را مانده ام که چه کار خواهم کرد بعد از این روستای خالی را
ادامه ...یکی بیچاره برمیداشت آن بار امانت را اگر من در نمیآوردم آنجا قهرمانبازی
ادامه ...همین اول کار بگویم که فیض شریفی در این کتاب به جای رباعی از واژه «ربایی» استفاده کرده. توضیح هم داده: «ربایی به معنای روا بودن، آواز سوزناک و ربایندگ...
ادامه ...یه دختر توی آینه گریه میکرد بهش گفتم تحمل کن، قوی باش
ادامه ...